قوله تعالى: و منْ یعْملْ سوءا أوْ یظْلمْ نفْسه
این «او» بمعنى واو عطف است یعنى: و یظلم نفسه. و معنى سوء درین آیت گفتهاند که: فعل طعمه است که درع دزدید، و معنى ظلم نفس آنست که گناه خویش بدیگرى افکند. و گفتهاند: هر چند سبب خاص است اما لفظ عام است، که «من» از الفاظ عموم است، و سوء و ظلم هر دو در جنس خویش عاماند. سوء شرکست، و ظلم هر چه فرود از شرک از گناهان. و نزدیک اهل حق اعتبار بعموم لفظ است نه بخصوص سبب. مقتضى لفظ اینست که استغفار و توبت هر چه در پیش بود بردارد، و هر مذهبى و مجرمى را سود دارد. مصطفى (ص) گفت: «الا أخبرکم بدائکم من دوائکم؟». قالوا: بلى قال: «فان داءکم الذنوب، و دوائکم الاستغفار».
على بن ابى طالب (ع) گفت: «عجبت لمن یقنط و معه النجاة».
عجب دارم از کسى که نومید شود و رستگارى با وى.
گفتند: رستگارى چیست که با وى است؟ گفت: استغفار. و روایت است از ابن عباس که گفت: گناهان بر سه قسم است: گناهى که بیامرزند، و گناهى که نیامرزند، و یکى که فرو نگذارند. اما آنچه بیامرزند، مرد است که گناه کند، پس پشیمان شود، و عذر خواهد، و استغفار کند. این آنست که خداى بیامرزد و بفضل خود درگذارد. و آنچه نیامرزند، و بهیچ حال مغفرت در آن نشود، شرکست که بنده آرد. خداى را انباز و نظیر و مثل گوید، تعالى الله عن ذلک. و آن گناه که فرو نگذارند، ظلم است، که بنده بر برادر خود کند، لا بد در قیامت جزاء آن بوى رسد، و قصاص کند از وى. ابن عباس این بگفت، پس این آیت بر خواند که: الْیوْم تجْزى کل نفْس بما کسبتْ لا ظلْم الْیوْم. و قال عبد الله بن مسعود: من قرأ الآیتین من سورة النساء: و لوْ أنهمْ إذْ ظلموا أنْفسهمْ الآیة، و منْ یعْملْ سوءا أوْ یظْلمْ نفْسه
الآیة، ثم استغفر، غفر الله له.
و منْ یکْسبْ إثْما فإنما یکْسبه على نفْسه
رب العالمین چون آن قوم را بر توبه خواند، خبر داد درین آیت که این بر خواندن ما شما را بر توبه، نه از آن است که ما را از گناه شما گزندى است، یا از شرک شما ضررى، بلکه وبال آن همه بشما بازگردد. و کان الله علیما حکیما اى: علیما بسارق الدرع حکیما
حکم بالقطع على طعمة. میگوید: الله خود دانا است که آن زره که دزدید؟ و حکیم است، حکم قطع که بر طعمه کرد براستى و سزا و کمال حکمت کرد. آن روز که این آیت آمد قوم طعمه بدانستند که طعمه ظالم است و دروغ زن، و دزدى وى کرده، گفتند: توبه کن، و از خدا بترس، و براستى بحق باز گرد. طعمه در ایستاد، و سوگند بدروغ میخورد، که آن زره بجز جهود ندزدید. رب العالمین آیت فرستاد: و منْ یکْسبْ خطیئة أوْ إثْما ثم یرْم به بریئا فقد احْتمل بهْتانا
الآیة. خطیئه سوگند بدروغ است، و اثم بیگناه را آلوده کردن. میگوید: هر که سوگند بدروغ خورد، و بیگناهى را آلوده گرداند، بهتانى عظیم، و بزه آشکارا بر گرفت. بهتان دروغى بود، یا بیدادى که شنونده آن در آن درماند از استنکار و تعجب. آرى! دو کار صعب است، و سرانجام آن صعب: سوگند بدروغ، و بهتان بر بیگناه، سوگند بدروغ را میآید در آثار که: رب العزة جل جلاله لما کتب التوراة بیده، قال: بسم الله، هذا کتاب کتبه الله بیده لعبده موسى، ان لا تحلف باسمى کاذبا، فانى لا ازکى من حلف باسمى کاذبا. و بهتان را، مصطفى (ص) گفت: «البهتان على البرئ اثقل من السماوات».
قیل: معناه، و زر الباهت اثقل من السماوات، و قیل: اجر المبهوت علیه اثقل من السماوات، یعنى لعظم اجره.
و بروایت جویبر از ضحاک از ابن عباس، این آیت در شأن عبد الله بن ابى سلول آمد که عائشه را قذف کرده بود، و از اهل افک شده، و قد هلک فى الهالکین.
قوله: و لوْ لا فضْل الله علیْک و رحْمته
رحمت در قرآن بر یازده وجه است: یکى بمعنى نعمت، چنان که درین آیت است، و نظیر این در سورة البقرة و در سورة النور است. وجه دوم، رحمت بمعنى دین اسلام است، چنان که در سورة الدهر گفت: یدْخل منْ یشاء فی رحْمته، یعنى فى دین الاسلام، و در سورة عسق گفت: و لکنْ یدْخل منْ یشاء فی رحْمته. وجه سیوم، رحمت بمعنى جنت، چنان که در سورة آل عمران گفت: و أما الذین ابْیضتْ وجوههمْ ففی رحْمت الله، یعنى جنة الله، و در آخر سورة النساء: فسیدْخلهمْ فی رحْمة منْه یعنى فى الجنة، و در آخر سورة الجاثیه: فیدْخلهمْ ربهمْ فی رحْمته یعنى فى جنته، و در بنى اسرائیل: و یرْجون رحْمته یعنى جنته، و در سورة البقرة: أولئک یرْجون رحْمت الله یعنى جنة الله، و در سورة العنکبوت: أولئک یئسوا منْ رحْمتی یعنى من جنتى.
وجه چهارم، رحمت بمعنى مطر، چنان که در سورة الاعراف گفت: و هو الذی یرْسل الریاح بشْرا بیْن یدیْ رحْمته یعنى قدام المطر. همانست که در سورة الفرقان گفت و در عسق: و ینْشر رحْمته یعنى المطر، و در سورة الروم گفت: فانْظرْ إلى آثار رحْمت الله یعنى المطر، و قال: إذا أذاقهمْ منْه رحْمة، و لیذیقکمْ منْ رحْمته یعنى المطر. وجه پنجم، رحمت بمعنى نبوت، چنان که در سورة ص گفت: أمْ عنْدهمْ خزائن رحْمة ربک یعنى مفاتیح النبوة. همانست که در سورة الزخرف گفت: أ همْ یقْسمون رحْمت ربک یعنى النبوة. وجه ششم، رحمت بمعنى قرآن، چنان که در یونس گفت: قلْ بفضْل الله و برحْمته یعنى بالقرآن، و در آل عمران گفت: یخْتص برحْمته منْ یشاء یعنى بالقرآن، و در سورة یوسف گفت: و هدى و رحْمة لقوْم یوْمنون. وجه هفتم، بمعنى رزق، چنان که در بنى اسرائیل گفت: قلْ لوْ أنْتمْ تمْلکون خزائن رحْمة ربی یعنى مفاتیح رزق ربى، و در سورة الکهف گفت: ربنا آتنا منْ لدنْک رحْمة، یعنى رزقا، و قال ینْشرْ لکمْ ربکمْ منْ رحْمته یعنى من رزقه. و در سورة الملائکة گفت: ما یفْتح الله للناس منْ رحْمة یعنى من رزق.
وجه هشتم، بمعنى نصرت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: قلْ منْ ذا الذی یعْصمکمْ من الله إنْ أراد بکمْ سوءا أوْ أراد بکمْ رحْمة یعنى خیرا، و هو النصر و الفتح.
وجه نهم، رحمت بمعنى عافیت، چنان که در سورة الزمر گفت: أوْ أرادنی برحْمة یعنى بعافیة، هلْ هن ممْسکات رحْمته یعنى عافیته. وجه دهم، رحمت بمعنى مودت، چنان که در سورة الحدید گفت: و جعلْنا فی قلوب الذین اتبعوه رأْفة و رحْمة یعنى مودة، و در سورة الفتح گفت: رحماء بیْنهمْ یعنى متوادین. وجه یازدهم، رحمت بمعنى ایمان، چنان که در سورة هود گفت از قول نوح: أ رأیْتمْ إنْ کنْت على بینة منْ ربی و آتانی رحْمة منْ عنْده یعنى: نعمة من عنده، و هو الایمان، و از قول صالح گفت: و آتانی منْه رحْمة یعنى ایمانا.
قوله: و لوْ لا فضْل الله علیْک و رحْمته
معنى آنست که اگر نه آن بودى که الله تعالى بفضل خود ترا نبوت داد، و برحمت خود ترا بوحى نصرت داد، در دل گرفته بودند طائفهاى یعنى قوم طعمه که ترا از آنچه حق است بگردانند، تا حکم که کنى بمیل کنى، چنان که مراد ایشانست. رب العالمین گفت: و ما یضلون إلا أنْفسهمْ
و ایشان بجز اضلال تن خویش نمیکنند، و وبال آن جز بایشان باز نگردد، که ایشانند که بر بزه کارى و بیدادگرى دروغ و بهتان یکدیگر را یارى میدهند.
و ما یضرونک منْ شیْء
یعنى یا محمد ترا از آن هیچ زیان نیست، که زیان آن کس را بود که گواهى بدروغ دهد، و یار ناحق باشد. پس رب العزة منت نهاد بر مصطفى (ص)، و گفت: و أنْزل الله علیْک الْکتاب و الْحکْمة
خداى تعالى فرو فرستاد بر تو کتاب، تا حکم که کنى بر وفق کتاب کنى، و روشن کرد ترا در آن کتاب آنچه حکمت در آن است، و راستى بآن است. و قیل: و أنْزل الله علیْک الْکتاب و الْحکْمة
یعنى: الحلال و الحرام، و علمک
من الشرائع. و کان فضْل الله علیْک
من امر الکتاب، و أمر الدین، ما لمْ تکنْ تعْلم
بالکتاب و النبوة، عظیما.
قوله: لا خیْر فی کثیر منْ نجْواهمْ گفتهاند: چون قوم طعمه را معلوم گشت و ایشان که وى را یارى میدادند، که طعمه دروغ زن است، و درع وى دزدیده، با یکدیگر شدند، و رازى در گرفتند، و هر کسى بنوعى سخن میگفتند. رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد: لا خیْر فی کثیر منْ نجْواهمْ در آن راز ایشان و در آن سخن که پنهان با یکدیگر میگویند هیچ خیر و نیکى نیست، إلا منْ أمر بصدقة أوْ معْروف یعنى: الا فى نجوى من امر بصدقة. مجاهد گفت: این آیت عام است، و جهانیان در آن یکساناند، میگوید: درین رازها که مردم کنند با یکدیگر، و آن سخنها که در آن خوض کنند، هیچ خیر نیست مگر آنچه از اعمال بر باشد. پس بیان کرد که اعمال بر چیست: إلا منْ أمر بصدقة یعنى خیر در سخن آن کس است که بصدقه فرماید، أوْ معْروف یا قرضى بکسى دادن، أوْ إصْلاح بیْن الناس یا میان مردم صلح افکندن. مصطفى (ص) گفت: «کلام ابن آدم کله علیه لاله، الا امر بمعروف او نهى عن منکر او ذکر الله».
این حدیث پیش سفیان میخواندند، مردى گفت: سخت است این حدیث، یعنى وعیدى قوى و بیمى تمام است. سفیان گفت: چه سخنى است درین حدیث؟ این همچنانست که در قرآن میخوانى: لا یتکلمون إلا منْ أذن له الرحْمن و قال صوابا، جاى دیگر: و الْعصْر إن الْإنْسان لفی خسْر إلا الذین آمنوا الآیة.
و منْ یفْعلْ ذلک ابْتغاء مرْضات الله میگوید: هر که این صدقه و قرض و اصلاح میان مردم بجاى آرد، و آن گه باین رضاء الله جوید، و مراد الله خواهد، رب العزة وى را مزد بزرگوار دهد، یعنى بهشت. این معنى بر قراءت بو عمر و حمزه و یعقوب است که ایشان «فسوف یوتیه» بیا خوانند. باقى نوْتیه بنون خوانند، یعنى: ما دهیم او را مزد بزرگوار، بهشت باقى، و نعیم جاودانى.
رسول خدا (ص) ابو ایوب انصارى را گفت: خواهى که ترا راه نمایم بصدقه که ترا به است از چهارپایان چرنده نیکو؟ یعنى: و الله اعلم، که ترا به است از آنکه چهارپایان نیکودارى، و بصدقه دهى. آن گه گفت: «تصلح بین الناس اذا تفاسدوا، و تقرب بینهم اذا تباعدوا»، میان مردم صلح دهى آن گه که فساد یکدیگر جویند، و تباهى در کار یکدیگر آرند. و میان ایشان نزدیکى جویى، و با هم آرى چون از یکدیگر دور افتند. و روى انس بن مالک (رض) قال: بینما رسول الله (ص) جالس اذ رأیناه ضحک حتى بدت ثنایاه، فقال عمر: ما اضحکک یا رسول الله بأبى و أمى؟
قال: «رجلان جثوا بین یدى رب العزة جل جلاله، فقال احدهما: خذ لی مظلمتى من اخى، فقال الله: اعط اخاک مظلمته. قال: یا رب لم یبق من حسناتى شىء. قال الله عز و جل للطالب: کیف تصنع بأخیک و لم یبق من حسناته شىء. قال: یا رب فیحمل من اوزارى»، ففاضت علینا رسول الله (ص) بالبکاء، ثم قال: «ان ذلک لیوم عظیم یحتاج فیه الناس الى ان یحمل عنهم من اوزارهم. فقال الله عز و جل للطالب: ارفع بصرک فانظر فى الجنان، فرفع رأسه فقال: ارى مدائن من فضة و قصورا من ذهب مکللة باللولو، لأى نبى هذا، لأى صدیق هذا؟ لأى شهید هذا؟ قال: لمن هو اعطانى الثمن. قال: یا رب! و من یملک ثمن هذا؟ قال: انت تملکه. قال: بم؟ قال: بعفوک عن اخیک. قال: یا رب! فقد عفوت عنه. قال: خذ بید اخیک و ادخله الجنة. قال رسول الله (ص): فاتقوا الله و اصلحوا ذات بینکم، فان الله یصلح بین المومنین یوم القیامة».
قوله: و منْ یشاقق الرسول ابن عباس گفت: این هم در شأن طعمة بن ابیرق آمد، که چون آیتها در شأن وى آمد، و فعل بد وى پیدا گشت، و قوم وى بدانستند که وى ظالم و سارق است، و رسول خدا (ص) فرمود تا دست وى ببرند، وى از میان بگریخت، و به مکه شد و در کافران پیوست، و مرتد گشت. چنین گویند که: بمردى فرو آمد نام وى حجاج بن علاط السلمى، و آن مرد وى را گرامى داشت چنان که مهمانان را گرامى دارند. پس طعمه گمان برد که در درون خانه وى زر نهاده است، چون شب در آمد نقب بزد، چون در آن اندرون شد پوست میش نهاده بودند، از آن پوستهاى خام خشک گشته، پایش بآن پوستها برافتاد، آوازى بر آمد خداوند خانه بآن آواز از خواب درآمد، و در آن خانه شد، طعمه را بگرفت و بیرون آورد. اهل مکه گفتند: او را سنگسار کنیم. حجاج گفت: هر چند بد مرد و دزد است، اما مهمان است، و مهمان را کشتن روى نیست. پس او را بخوارى از شهر بیرون کردند، به حله بنى سلیم فرو آمد، و ایشان بت پرست بودند، و با ایشان بت میپرستید، تا در شرک فرو شد، و هلاک گشت. پس رب العالمین در شأن وى و در مرتد گشتن وى این آیت فرستاد. جویبر گفت از ضحاک از ابن عباس که: این آیت در شأن نفرى آمد از قریش که از مکه به مدینه هجرت کردند، و اسلام در پذیرفتند، و رسول خدا (ص) ایشان را عطا داد. پس شقاء ازلى در ایشان رسید، به مکه باز گشتند، و مرتد شدند. رب العالمین ایشان را گفت: و منْ یشاقق الرسول. شقاق نامى است خلاف را، شق عصاء المسلمین از آن گرفتهاند، و آن آن باشد که مأمور در شقى بود و آمر در شقى.
منْ بعْد ما تبین له الْهدى اینها در «له» دو وجه دارد: یک وجه آنست که با مصطفى (ص) شود که از الله وى را هدى پیدا و وحى درست. دیگر وجه این من را است که بر سر آیت گفت، که امت را استوارى مصطفى پیداست، و پیغامبرى وى درست.
و یتبعْ غیْر سبیل الْموْمنین گفتهاند: مراد باین اجماع اهل حق است بر حق، در هر عصرى. اول آیتى که شافعى از آن دلیل گرفت بر صحت اجماع، این آیت بود.
حکایت کنند از شافعى که هارون الرشید از من طلب دلیل کرد بر درستى اجماع از کتاب خدا، و من مهلت خواستم سه روز. رفتم و سه ختم کردم به روز، و تدبر و تفکر در آن تمام بجاى بیاوردم. روز سیوم بآن آیت در رسیدم، شاد گشتم، و بدانستم که روشنتر دلیلى از کتاب خدا اینست. و وجه دلیل آنست که رب العزة بیم داد و خلاف دین شمرد کسى که نه بر سبیل مومنان پىبرد، و سبیل مومنان آنست که بر آن متفق شوند از قولى یا فعلى. چون کافه علماء عصر فراهم آمدند بچیزى، و بر آن متفق شدند، آن را اجماع گویند. و مذهب اهل حق آنست که جایز نیست اجتماع این امت بر باطل و خطا، بخلاف قول نظام که وى روا دارد، و بر خلاف قول امامیه و رافضه که اجماع بنزدیک ایشان خود حجت نیست، و بخلاف قول داود، و جماعتى از اهل ظاهر که گفتند: اجماع، خود اجماع صحابه است، حجت آنست و بس. و دلیل اهل حق از جهت سنت آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا تجتمع امتى على ضلالة»، و روى «على خطأ».
و روى: من فارق الجماعة قید شبر، فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه.
و روى: من فارق الجماعة مات میتة جاهلیة، و روى: من رأى من امیره شیئا یکرهه فلیصبر، فانه لیس احد یفارق الجماعة شبرا، فیموت، الا مات میتة جاهلیة، و روى: علیکم بالسواد الأعظم. و ید الله على الجماعة.
و من شد شد فى النار.
و روى: ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن، و ما رآه المسلمون قبیحا فهو عند الله قبیح.
و از روى معنى اشارتى کنیم: امتها که گذشتند، در هر عصر که بودند چون بر باطلى متفق شدندید، و بر تعبیر و تبدیل اجماع کردندید، رب العزة پیغامبرى بایشان فرستادى، تا ایشان را با راه حق و صواب آوردید. و معلوم است که پیغامبر ما (ص) آخر الأنبیاء و خاتم ایشانست، و پس از وى پیغامبرى نخواهد بود. پس رب العزة بکمال مهربانى و کرم خویش این امت را معصوم کرد. چون بر چیزى متفق شوند، رب العالمین ایشان را در آن پرده عصمت میدارد، تا این عصمتعوض آن بعثت باشد که امتهاى گذشته را بودست، و یقرب من هذا ما
روى ابو هریرة قال: قال رسول الله (ص): «ان بنى اسرائیل کانت تسوسهم الأنبیاء، فاذا مات نبى قام نبى مقامه، و لیس بعدى نبى». قالوا: فما یکون بعدک یا رسول الله؟ قال: «یکون خلفاء کثیرة». قالوا: فکیف ترى؟ قال: «اوفوا ببیعة الأول فالأول، و ادوا الیهم ما لهم، فان الله سائلهم عن الذى لکم».
اما جواب قول داود و اهل ظاهر آنست که رب العزة گفت: و یتبعْ غیْر سبیل الْموْمنین، بر عموم گفت، صحابه و غیر ایشان، و آیت بر عموم راندن اولیتر، که اخبار صحاح که یاد کردیم همه بر آن دلالت میکند.
نوله ما تولى و نصْله جهنم ابو عمرو و حمزه و ابو بکر با سکان «ها» خوانند، و قالون و یعقوب باختلاس، و باقى باشباع. نوله ما تولى میگوید: ندعه و ما اختاره لنفسه، فى الدنیا، لأن الله عز و جل وعده العذاب فى الآخرة. او را فرو گذاریم درین دنیا بآنچه خود را اختیار کردست و عذاب آخرت خود برجاست.
إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به الآیة سبب نزول این آیت آن بود که پیرى اعرابى پیش مصطفى (ص) آمد، و گفت: یا نبى الله مردى پیرم، بگناهان آلوده، اما تا خدا را شناختهام هرگز شرک نیاوردهام، و تا ایمان آوردهام بکفر باز نگشتهام، و جز الله خود را یارى و مولایى نپسندیدهام، و بر نافرمانى هرگز دلیرى و مکابره نکردهام، و از کردها پشیمانم، و از گذشتها عذر میخواهم، و استغفار میکنم، با اینهمه حال من نزدیک الله چون خواهد بود؟ رب العزة آیت فرستاد: إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به و یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء. وجه دلالت این آیت بر قول اهل بدعت در آیت پیش رفت، و لا حاجة الى اعادته. روى عن ابن عباس قال: ثلاث من لیس فیه منهن شىء فان الله یغفر ما دون ذلک لمن یشاء: من مات لا یشرک بالله شیئا، و من لم یکن ساحرا یتبع السحرة، و من لا یحقد على اخیه شیئا.
وقال النبی (ص) لمعاذ بن جبل: «أ تدرى یا معاذ ما حق الله على العباد، و ما حق العباد على الله؟» قلت: الله و رسوله اعلم، فقال: «حقه علیهم ان یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا، و حقهم علیه اذا فعلوا ذلک ان یدخلهم الجنة».
و منْ یشْرکْ بالله فقدْ ضل ضلالا بعیدا اى: ذهب عن الطریق و حرم الخیر کله.
گفتهاند که ضلال در قرآن بر هشت وجه است: یکى بمعنى غى، یعنى بیراهى، چنان که رب العزة گفت حکایت از قول ابلیس: و لأضلنهمْ یعنى: و لاغوینهم عن الهدى فیکفروا، و در سورة یس گفت: و لقدْ أضل منْکمْ جبلا کثیرا یعنى: اغوى ابلیس منکم جبلا کثیرا فکفروا، و در صافات گفت: و لقدْ ضل قبْلهمْ یعنى: غوى قبلهم. وجه دوم ضلال بمعنى زلیل است، چنان که رب العزة گفت: لهمتْ طائفة منْهمْ أنْ یضلوک
یعنى أن یستزلوک عن الحق. جاى دیگر گفت: و لا تتبع الْهوى فیضلک عنْ سبیل الله یعنى فیستزل عن طاعة الله فى الحکم من غیر کفر.
وجه سیوم ضلال بمعنى خسران، چنان که در سورة المومن گفت: و ما کیْد الْکافرین إلا فی ضلال یعنى فى خسار، و در یس گفت: إنی إذا لفی ضلال مبین یعنى خسار بین، و در سورة یوسف گفت: إن أبانا لفی ضلال مبین یعنى فى خسار بین من حب یوسف، إنا لنراها فی ضلال مبین اى خسران بین، إنک لفی ضلالک الْقدیم یعنى فى خسرانک من حب یوسف. وجه چهارم ضلال بمعنى شقاء، چنان که در سورة الملک گفت: إنْ أنْتمْ إلا فی ضلال کبیر یعنى فى شقاء طویل. جاى دیگر گفت: إنا إذا لفی ضلال و سعر، إن الْمجْرمین فی ضلال و سعر. یعنى فى شقاء و عذاب، و در سورة سبأ گفت: بل الذین لا یوْمنون بالْآخرة فی الْعذاب و الضلال الْبعید یعنى الشقاء الطویل. وجه پنجم ضلالست بمعنى بطلان، چنان که گفت: الذین کفروا و صدوا عنْ سبیل الله أضل أعْمالهمْ یعنى ابطل اعمالهم، و قال تعالى: فلنْ یضل أعْمالهمْ یعنى فلن یبطل اعمالهم، و در سورة الکهف گفت: ضل سعْیهمْ فی الْحیاة الدنْیا اى بطل عملهم. وجه ششم ضلال بمعنى خطا، چنان که در سورة الفرقان گفت: إنْ همْ إلا کالْأنْعام بلْ همْ أضل سبیلا یعنى اخطأ طریقا، و قال: و سوْف یعْلمون حین یروْن الْعذاب منْ أضل سبیلا اى اخطأ طریقا، و در سورة الاحزاب گفت: فقدْ ضل ضلالا مبینا اى اخطأ خطأ ظاهرا، و در نون و القلم گفت: إنا لضالون اى اخطأنا طریق الجنة. وجه هفتم ضلال بمعنى جهالت، چنان که در سورة الشعراء گفت: فعلْتها إذا و أنا من الضالین اى من الجاهلین. وجه هشتم ضلال بمعنى نسیان است، چنان که در سورة البقرة گفت: أنْ تضل إحْداهما یعنى ان تنسى احدیهما الشهادة.